روزهای نه خیلی خوب
پسر مامان خواستم بنویسم روزهای بد ولی دیدم همیشه میتونه خیلی بدتر هم باشه. برای همین نوشتم نه خیلی خوب. همه ادمها دلشون می خواد روزهای زندگیشون خوب و قشنگ باشه بدون بیماری و مشکل. ولی این محاله. شاید اگه روزهای بد نباشه ما قدر روزهای خوبمون را نمیدونیم. یه روز صبح از خواب بیدار شدی و بدون مقدمه گفتی مامان پام درد میکنه و گریه کردی. گریه ای از روی درد. فکر کردم شب بد خوابیدی یا تکون بد به پاهات دادی. گفتم بهت کیف اب گرم برات میذارم و خوب میشی. اولین بار بود از کیف آب گرمت استفاده میکردم و تو هم که همیشه ذوق چیزها و وسایل جدید را داری کلی باهاش کیف کردی. از خودت جداش نمیکردی و باهاش بازی میکردی. در همه شرایط و کارها باید میذاشتی روی پاهات.....
نویسنده :
مهسا
11:23